روز اول که دیدمش بدجوری بهم خیره شده بود. گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ... طوفان زده ام راه نجاتی بفرست فرمود که با زمزمه ی " یا مهدی "" نذر گل نرگس صلواتی بفرست! میلاد نور مبااااااارک .... همه گویند به امید ظهورش صلوات ... کاش این جمعه بگویند به تبریک ظهورش صلوات گفتم : خدایا از همه دلگیرم ! گفت : حتی از من ؟! گفتم : خدایا دلم را ربودند ! گفت : پیش از من ؟! گفتم : خدایا چقدر دوری ! گفت : تو یا من ؟! گفتم : خدایا تنها ترینم ! گفت : بیشتر از من ؟! گفتم : خدایا کمک خواستم ! گفت : غیر از من ؟! گفتم : خدایا دوستت دارم ! گفت : بیش از من ؟! گفتم : خدایا اینقدر نگو من ! گفت : من توام و تو من ! یادت باشه خدا همیشه داره نگات می کنه ، پس بزار وقتی نگات می کنه پیش فرشته هاش به تو بباله نه این که فرشته ها باز ازش بپرسند که چرا برات سجده کردند؟! چه انتظار عجیبی تو بین منتظران هم ، عزیز من چه غریبی عجیب تر که چه آسان ... نبودنت شده عادت چه بی خیال نشستیم نه کوششی نه وفایی فقط نشسته و گفتیم... خدا کند که بیایی هربار که کودکانه دست کسی را گرفتم .. گم شدم ! ترس من از گم شدن نیست ! از گرفتن دستی است که بی بهانه رهایم کند ! عیب کار از جعبه ی تقسیم نیست ... سیم سیار دل ما سیم نیست! این خدا .... این هم هزاران طول موج .... دیش احساسات ما تنظیم نیست ! احکام : اگه پسری به دختری بگه " جیگرتو " چون به عضو داخلی زن اشاره کرده حرومه ! اگه بگه " جیگرتو بخورم " قتل نفس کرده و صد در صد حکمش اعدامه ! اگه بگه " جیگرتو بخورم الهی " چون نیت الهی بوده و قصد قربت داشته اشکال نداره ! روی یک کاغذ بی خط، حرفای خسته به نوبت روی سرزمین نامرد حرف " ت " کرده قیامت " ت " مثل تو ... مثل تردید " ت " مثل آخر طاقت ... مثل تنهایی ... مثل تب ... مثل آخر خیانت!!!! اگر بیخوابی دست از سرم بر می داشت ، اگر صدای آروزها از دور دست ها شنیده نمیشد اگر آن دلهره های شبانه کمتر به سراغم می آمدند ، اگر این پشه های موذی تابستانی با بدنم قهر می کردند ، اگر تو اینجا بودی ... دیگر هیچکدام مهم نبود!
بعداً فهمیدم که چشماش چپه و داشته پیکان 57 رینگ اسپرت دو متر اونور تر رو نگاه میکرده!
یه آه از ته دل کشید.
بعداً فهمیدم که آه نبوده و آسم داره.
بهش یواشکی یه لبخند زدم، ولی اون قیافه جدی مردونش رو عوض نکرد. این خودداریش واسم خیلی جذاب بود.
بعداْ فهمیدم که خودداری نبوده، بلکه تاحالا تو کف اون پیکان 57 بوده و تازه متوجه من شده بود!!
آروم و با عشوه اومدم جلوش، دیدم تند تند داره بهم چشمک میزنه. کارش به نظرم با مزه اومد.
بعداً فهمیدم که تیک داره و پلک زدنش دست خودش نیست.
اومد یه چیزی بگه ولی از بس هول شده بود، به تته پته افتاده بود.
بعداً فهمیدم این بشر خدادادی هول هست و لکنت زبون داره.
سرش رو از شرمش انداخت پایین و گفت س س س سلام.
بعداً فهمیدم از شدت شرمش نبوده و میخواسته من دندونهای زردش رو نبینم.
بعد از یک سری اسم و فامیل بازی، ازم پرسید آخرین کتابی که خوندی اسمش چیه!؟ گفتم: اَ...اَ...یادم نیست. گفت: چه جالب، نویسندش کیه!؟ از این تیکه بامزش خندم گرفت.
بعداً فهمیدم که تیکه نبوده و بیچاره چیزی به اسم IQ اصلاْ نداره.
بوی عطرش بدجوری مستم کرده بود.
بعداً فهمیدم بوی عطر نبوده، بلکه ...
بهم گفت بیا یه کم قدم بزنیم. این حرفش خیلی به نظرم رمانتیک بود.
بعداً فهمیدم دستشویی داشته و میخواسته به سمت توالت عمومی حرکت کنیم.
ازش پرسیدم دانشگاه میری؟ گفت آره، مدرسمون تو دانشگاهه! از این شوخ طبعیش خیلی خوشم اومده بود.
بعداً فهمیدم که اصلاً هم شوخ طبع نیست و منظورش مدرسه افراد استثنایی توی دانشگاه شهید بهشتی بوده!
بهش گفتم داره دیرم میشه. گفت اگه میشه شمارت رو بده که بهت زنگ بزنم، من هم دادم و اون هم شماره رو زد تو مبایلش. ولی هیچوقت زنگ نزد!
بعداً فهمیدم کادوی تولد 30 سالگیش یه موبایل اسباب بازی بوده که همه جا با خودش میبردتش!
نکات مهم و نتیجه گیری اخلاقی:
1ـ چقدر چیز میشه بعداْ فهمید!!
2ـ آدم منگل هم دل داره!!
سوال هوش هفته: این دختره چه جوری این همه چیز رو بعداً فهمید!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |